برای آگاهی از هر دانشی نیازمند این هستیم که بدانیم در گذشته چه سیر تحولی را گذرانده است. مطالعه تاریخچه به ما کمک میکند یاد بگیریم، تفکر انتقادی به جزئی از زندگی ما تبدیل شود و با تغییراتی که روانشناسی در این مسیر داشته آشنا شویم. هدف آشنایی با تاریخچه روانشناسی همین است؛ با این کار شما می آموزید بزرگان روانشناسی چه راه هایی را هموار کرده اند و سیر ارتقای دانش روانشناسی به چه صورت بوده است.
از آن جایی که دانش روانشناسی بسیار با فلسفه هم پوشانی دارد (تا قرن ۱۹ بخشی از فلسفه بود و از این علم زاده شده است)، زادگاه روانشناسی را به یونان باستان انتصاب میکنند. اگر از علم فلسفه سررشته داشته باشید با نظریات سقراط، ارسطو و افلاطون درباره روح و روان برخورد کرده اید؛ حتی فیلسوفی به نام رادولف گوسلنیوس روانشناسی را نام نهاده است. البته این حقیقت منجر نمیشود که روانشناسی را مختص به یونان باستان بدانیم؛ چرا که یافته هایی از مطالعات روانشناسی در ایران و مصر باستان هم به چشم میخورد. بسیاری از موضوعاتی که همواره مورد بحث روانشناسان است، مانند سهمی که طبیعت در مقابل تربیت ایفا میکند، ریشه در سنت های فلسفی اولیه دارد.
در برخی متون، نخستین شواهد مکتوب روانشناسی را به پاپیروس ابرز (Ebres papyrus) منتصب میکنند. این نوشته به ۱۵۵۰ سال قبل از میلاد مسیح باز میگردد و در آن از افسردگی و اختلالات شناختی نام برده شده است. نخستین نظریه پردازان روانشناسی را پلاتو(۴۲۸ سال قبل از مسیح) و اریستوتل(۴۳۲ سال قبل از مسیح) میدانند.
در نظریات متفکران ایرانی ازجمله ابن سینا، رازی و ملاصدرا ریشه هایی از روانشناسی را مشاهده میکنیم؛ که از روح، احساس، ادراک، آگاهی و…صحبت میرود؛ همچنین تاثیر محیط و فراگیری، در تجربیات مورد توجه قرار گرفته است.
روانشناسی با فلسفه چه تفاوتی دارد؟
با اینکه در بررسی تاریخچه روانشناسی گفته شده است روانشناسی از فلسفه سرچشمه میگیرد، اما تفاوت هایی وجود دارد. در علم فلسفه، رکن اصلی منطق است و فیلسوفان مشاهدات خود را براساس منطق استدلال میکنند. اما در روانشناسی روش های تجربی و علمی برای مطالعه رفتار و تفکرات انسان مورد استفاده میگیرد. پس نتیجه میگیریم در روش و موضوع مطالعه تفاوت وجود دارد.
روانشناسی به عنوان یک دانش مجزا
ویلهلم وونت در سال ۱۸۷۹ با افتتاح اولین ازمایشگاه روانشناسی در دانشگاه لایپزیگ دروازه ای به شناخت روانشناسی به عنوان علم و رشته جداگانه گشود. از او به عنوان پدر روانشناسی یاد میشود.
همچنین بخوانید: پدر روانشناسی کودک
دوره های مهم در تاریخچه روانشناسی
ساختار گرایی: در این رویکرد فرآیند های ذهنی به اجزای اصلی تفکیک میشود. تاکید بیش از انداره به روش های تجربی و تحقیقات مبتنی بر علم، دانشمندان معتقد به این شیوه را محدود کرده و نتایج را شک برانگیز میکند. ویلهلم وونت و دانش آموزش ادوارد تیچنر ،که اولین مدرسه روانشناسی را بنیان گذاشت، از معتقدان این مکتب بودند.
کارکردگرایی: همانطور که از نام این رویکرد مشخص است متفکران در پی دریافتن چگونگی کاردکرد ذهن هستند. آنها میخواهند دربایند که عملکرد ذهن در مواجهه با محیط، چگونه به سازگاری انسان کمک میکند. پدر روانشناسی آمریکا، ویلیام جیمز، با اعتقاد به کارکردگرایی کتابی با نام اصول روانشناسی منتشر کرد ونظریه خود را در آن شرح داد.
رفتارگرایی: رفتارگرایی در قرن ۲۰ با جدایی از کارکردگرایی به عنوان یک رویکرد مجزا به کار خود ادامه داد.این رویکرد فرمانروایی خودآگاه و ناخودآگاه بر ذهن انسان را رد میکند و به رفتار قابل مشاهده میپردازد. معتقدان با تکیه بر این مسئله که با مشاهده رفتار میتوان ساختار ذهن را دریافت ،تجزیه ساختاری ذهن را کنار میگذارند. آغاز رفتارگرایی با ایوان پاولف بود؛ اما جان واتسون با مقاله روانشناسی از دیدگاه رفتارگرایی بنیان گذار این مکتب به شمار میرود.
روانکاوی: زیگموند فروید با انتشار مقاله وراثت و علت شناسی عصبی، روانکاوی را معرفی کرد. در این رویکرد، روانکاو به کاوش و جستوجو در ذهن ناخودآگاه و افکار سرکوب شده میپردازد. روانکاو تلاش میکند تمایلات رانده شده را بیابد و با کمک فرد به حل و بررسی آن ها بپردازد. زیگموند فروید پدر روانکاوی است. کارل یونگ، آلفرد آدلر،کارل راجرز و اریک فروم روانکاوی را ادامه دادند.
انسان گرایی: در نیمه دوم قرن ۲۰ انسان گرایی که با عنوان نیروی سوم روانشناسی شناخته میشود، رواج یافت. کارل راجرز و آبراهام مزلو به عنوان بنیان گذاران مکتب انسان گرایی در روانشناسی شناخته میشوند. انسان گرایان با اعتقاد به اراده آزاد، خودآگاهی، خودشکوفایی و بهره گیری از توانمندی های بالقوه ای که در انسان وجود دارد؛ به جای تمرکز بر مشکلات و سستی ها بر توانایی و شکوفایی فردی تاکید دارند. مطرح ترین نظریه پردازان انسان گرایی در روانشناسی راجرز،مزلو و فرانکل هستند.
شناختی: در سال ۱۹۶۷ اولریک نیسر با انتشار کتاب روانشناسی شناختی، به بررسی و معرفی این رویکرد پرداخت. هدف این رویکرد شناخت تفکر افراد و چگونگی تعامل اجزای مختلف ذهن با یکدیگر میباشد. در اصل روانشناسی شناختی میخواهد بداند شما چگونه فکر میکنید و این نحوه تفکر چطور بر رفتار و تعامل شما تاثیر گذار است.
زنان روانشناس که این علم را ارتقا دادند
با ورود زنان در حوزه های علمی مختلف، شاهد ارتقا و پیشرفت علوم هستیم.اسامی زنان به دلیل محرومیت از تحصیل و تبعیض جنسی در محیط های کاری کمتر به چشم میخورد؛ اما از تاثیرات شگرفی که بر علوم گذاشته اند نمیتوان چشم پوشی کرد.
ماری کالکینز اولین زنی است که به ریاست انجمن روانشناسی منصوب شد.درمانگران پیشرفت زوج درمانی را مدیون زحمات او هستند.
لتا استتر در حوزه روانشناسی زنان سهم بسزایی را ایفا کرد. او در زمینه هوش کودکان تحقیقات بسیاری به عمل آورده.
آنا فروید را بنیان گذار روانکاوی کودک میدانند. او همچنین مکانیزم های دفاعی را گسترش داد.
مامی فیپس کلارک اولین زن سیاه پوست محصل در دانشگاه کلمبیا بود.با توجه به تبعیض جنسیتی و نژادی حاکم بر آن زمان یافته های وی با مضامین هویت نژادی و عزت نفس بسیار موثر بود.
پریرخ دادستان مادر روانشناسی ایران است. روانشناسی بالینی و روانشناسی تحولی در ایران با تلاش های ایشان، حال به این مرحله از رشد رسیده است.
برای اینکه بفهمیم روانشناسی چگونه به آنچه امروز هست تبدیل شده است، ارتقای دانش و مطالعاتمان برای آگاهی در مورد رویدادهایی که بر پیشرفت این دانش موثر بوده امری ضروری است.
در هر علمی، اولین یافته ها ممکن است مضحک و نامعقول جلوه کنند اما توجه داشته باشید، اگر این یافته های نوپا نبودند، مسیر اینگونه هموار نمیشد، این تأثیرات به دانش جهت میدهد و باعث نمو علم میشود.در نتیجه به ما در درک بهتر ذهن و رفتار انسان کمک میکند. با به اشتراک گذاری نظراتتان به ما در بهبود محتوای مقالات کمک شایانی خواهید کرد.
بخوانید: پدران روانشناسی